سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...
سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...

شب بی تابی2...(آخرین شب باشهید بابایی)



پس از آخرین بازدیدهای افراد فنب و برداشتن قلاب های ایمنی مهمات از هواپیما و تاکسی عقاب آهنین به ابتدای باند پروازی،یکبار دیگر سرهنگ نادری موتورها و کنترل فرامین پروازی را برای اطمینان از حداکثر قدرت و یالم بودن امتحان کرد و هماهنگی های نهایی بین دو خلبان و اطاق کنترل ناظر بر پرواز انجام و ناگهان خواپیما باغرشی رعد آسا،زمین را به مقصد آسمان ترک کرد.    

 

سرهنگ بختیاری در جاده فرعی،کنار باند استاده و چشمانش به آسمان خیره مانده بود.

هواپیما که از نگاهش ناپدید شد،باصدای گرفته ای زیر لب گفت:

-موفق باشید.

لحظه ای مکث کرد.سپس ناخود آگاه باصدایی بلند فریاد کشید،

-تابرگردی همین جا می مانم.

آنگاه بی خاتیار چند قطره اشک بر گونه هایش لغزید.تیمسار پس ازاینکه نشانه ها و هدفهای مورد نظر را به نادری یاد آوری کرد،چند لحظه ساکت شد.سپس صدای او را از رادیوی داخلی هواپیما به گوش می رسید که زیر لب می گفت:

-پرواز کن!پرواز کن!امروز روز امتحان بزرگ اسماعیل است.

جنگنده دل آسمان را می شکافت.صدای سرهنگ نادری در رادیوی تیمسار پیچید،وگفت کلیه کلیدهای روشن و آماده شلیک هستیم.

-موقعیت چیست؟

او گفت:

-تا هدف،زمان محاسبه شده سه دقیقه.

وبعد ادامه داد:

-چهار درجه به سمت شمال.

هواپیما پس از مانوری در آسمان سمت مورد نظر را انتخاب و چندلحظه بعد بااوج گیری به ارتفاع بالا وشیرجه تاسیسات دشمن را مورد هدف قرار داد.بااصابت بمب ها کوهی از آتش به آسمان زبانه کشید.صدای تیمسار در گوش سرهنگ نادری پیچید.

-الله اکبر!الله اکبر!می ریم به طرف نیروهای زرهی دشمن.

چند لحظه بعد باران گلوله و راکت بر سر نیروهای دشمن باریدن گرفت.

وقتی تیر باران به پایان رسید،تیمسار گفت:

-محمد آقا بر می گردیم.

هواپیما در یک چرخش 180 درجه از منطقه دور شد.در پایین،آتش زبانه می کشید و مزدوران هریک به گوشه ای در حال فرار بودند.جنگنده،پیروزمندانه آسمان را در می نوردید.

در نگاه عباس،کوههای بلند بودند و جنگلها سرسبز.صدای عباس از رادیو به گوش می رسید:

-آقای نادری پایین را نگاه کن!درست مثل بهشت می ماند!

سپس آهی کشید وادامه داد:

-خدا لعنتشان کنه که این بهشت را به جهنم جنگ تبدیل کرده اند.

سرهنگ نادری ساکت بود.چندلحظه بعد صدای عباس فضای کابین را پر کرد.او این مصراع را از تعزیه مسلم زمزمه می کرد:

-"مسلم سلامت می کند یا حسین!"

و ناگهان صدای انفجار مهیبی همه چیز را دگرگون کرد.او در یک لحظه احساس کرد که به دور کعبه در حال طواف است؛به هین خاطر باصدای نرم وآرامی گفت:

-اللهم لبیک.لبیک لاشریک لک لبیک... .

وآخرین حرف ناتمام ماند...


برای شادی روح همه مسلمین و این شهید بزرگوار 5 صلوات بفرستید.

منبع:کتاب پرواز تابی نهایت


عشق نوشت:آقا عباس شما زندگی من رو ازاین رو به اون رو کردید...

زندگینامه تان را که میخوندم زندگیتان شبیه حضرت علی بود...

درست حدس زده بودم...


نظرات 1 + ارسال نظر
پگاه دوشنبه 21 مرداد 1392 ساعت 18:35 http://harf-sb.blogsky.com

ممنون از شما

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.