سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...
سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...

بی هوشی حضرت(ع) از ترس الهی


ابن بابویه از عروه ین زبیر روایت کرده است که گفت:روزی در مسجد رسول(ص)با جمعی از صحابه نشسته بودیم.پس یاد کردیم اعمال و عبادات اهل بدر و اهل بیعت رضوان را.ابودرداء گفت که:ای قوم!می خواهید خبر دهم شمارا به کسی که مالش از همه صحابه کمتر و عملش بیشتر وسعیش در عبادت زیادتر بود؟

گفتند:کیست آن شخص؟!

گفت:علی بن ابی طالب(ع).

چون این را گفت،همگی رو از آن برگردانیدند!پس شخصی از انصار به او گفت که :سخنی گفتی که هیچ کس باتو موافقت نکرد.

او گفت:من آنچه دیده بودم گفتم!شمانیز هرچه دیده اید از دیگران بگوئید؛من شبی در نخلستان بنی النجار به خدمت آن حضرت رسیدم که از دوستان کناره کرده بود و در پشت درختان خرما پنهان گردیده بود و به آواز حزین و نغمه ی دردناک می گفت: 

 


"الهی!چه بسیار گناهان هلاک کننده ای که از من سر زده و تو حلم کردی و ازآن که درمقابل آنها عقوبت کنی مرا،وچه بسیار بدیها که ازمن صادر شدو کرم کردی و رسوا نکردی مرا.

الهی!اگر عمر من در معصیت تو بسیار گذشت و گناهان من در نامه اعمال عظیم شد،پس من غیر از آمرزش تو امید ندارم و به غیر خشنودی تو آرزو ندارم".

پس از پی صدا رفتم،دانستم که حضرت امیرالمومنین(ع)است،پس در پشت درختان پنهان شدم و آن حضرت رکعات بسیار نماز گزاردند،پون فارغ شدند مشغول دعا وگریه ومناجات شدند؛واز جمله آنچه می خواندند این بود:"الهی!چون در عفو و بخشش تو فکر می کنم گناه برمن آسان می شود،وچون عذاب عظیم تو را به یاد بیاورم بلیه خطاها برمن عظیم می شود،آه اگر بخوانم در نامه های عمل خود گناهی چند را که فراموش کرده ام و تو آنها زا احصا فرموده ای،پس بفرمائی به ملائکه که بگیرید او را،پس وای برچنین گرفته شده ای واسیری که عشیره ی او،او را نجات نمی توانند بخشید و قبیله او به فریادش نمی توانند رسیده و جمیع اهل محشر بر او رحم می کنند"

پس فرمود:"آه از آتشی که جگرها و گرده ها را بریان مب کند ،آه از آتشی که برمی کند پوستهای سر را ،آه از فروگیرنده از زبانه های جهنم "

پس بسیارگریست تا آن که دیگر صدایی ار آن حضرت نشنیدم؛با خود گفتم:البته خواب بر آن حضرت غالب شد از بسیاری بیداری؛نزدیک رفتم که برای نماز فجر او را بیدار کنم،چندانکه حرکت دادم آن حضرت را حرکت نفرمود و به مثابه چوب خشک،جسد مبارکش بی حس افتاده بود.

گفتم:"انالله وانا الیه راجعون"ودویدم به جانب خانه آن حضرت.خبر را به حضرت فاطمه(س)رسانیدم.

فرمود که :قصه او چون بود؟من آنچه دیده بودم عرض کردم.فرمودکه :"ای بودرداء!این غشی است که در غالب اوقات او را از ترس الهی رو می دهد".

پس فرمود:آبی آوردند و برروی آ« حضرت پاشیدند،به هوش باز آمد و نظر به سوی من فرمود که از چه می گریی ای ابودرداء؟

گفتم:از آنچه می بینم که تو با خود میکنی.

فرمود که:اگرببنین مرا که به سوی حساب بخوانند،هنگامی که گناهکاران یقین به عذاب خود داشته باشند و ملائکه غلاظ و زبانیه (فرشتگان عذاب وشکنجه دوزخ)تندخو،مرا احاطه کرده باشند و نزد خداوند جبار مرا بدارند،وجمیع دوستان در آن حال مرا واگذارند و اهل دنیا همه بر من رحم کنند هر آینه در آن روز برمن رحم خواهی کرد که نزد خداوندی ایستاده باشم که هیچ امری بر او پوشیده نیست.

پس ابودرداء گفت:والله چنین عباداتی از اصحاب پیغمبر ندیدم


منبع:منازل الاخره شیخ عباس قمی/امالی صدوق

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.