سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...
سیب سرخ خورشید

سیب سرخ خورشید

دریغ از فراموشی لاله ها...

فوزیه و تخت آهنی !

قبل از اینکه محل خدمت شون مشخص بشه باید چند ماهی توی بیمارستان کرمانشاه دوره ی آموزشی می دیدند اون موقع یکی از تمرین هایی که باید یاد می گرفتند طریقه چیدن و مرتب کردن تخت بیمارها بود.

کارمهمی بود و دقت خاص خودش رو می خواست.    

دکتری که این کاروازشون خواسته بود،گفته بود که توی خونه تمرین کنند تا در مواقع لزوم در اسرع وقت و با دقت تمام انجامش بدن،ما توی خونه من تخت نداشتیم فقط یک تخت آهنی بود که روی پشت بام گذاشته بودیم و شبهای تابستون پدرم روش می خوابید.

از فوزیه خواستیم روی همین تخت تمرین کند.ام هرکاری می کرد نمی تونست اون کارهایی را که باید روی اون تخت انجام دهد،چون مشما روی آهن جمع میشه و تمیزازآب در نمی آد،چقدر سعی می کرد تخت رو از مرتب کند اما نمی شد که نمی شد.

اونقدر ناراحت شد که وری همون تخت نشسته و گریه کرد ...

دختر همسایه مون که با ما دوست بود و زیاد خونمون می اومد به فوزیه گفت پاشو بریم خونه ی ما، ما یه تخت خوب داریم که میشه روش تمرین کنی و حسابی تو این کار ماهر بشی پاشو وسایلتو جمع کن و بیا بریم... یادمه خواهرم لبخند زد و همراهش رفت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.